اولین مشقی که استاد جدید داستان نویسیم داده اینه که بنویسیم هدفمون از نوشتن چیه. یعنی بگیم که چرا می‌خواهیم بنویسیم. من فکر می‌کنم این از اون سوالاییه که می‌شوندت روی صندلیِ اعتراف‌گیری و یه چراغ می‌ندازه تو صورتت و تو از ترس تموم دانسته‌هاتو فراموش می‌کنی. استاد پرسیده چرا می‌خوای بنویسی و من انگار تازه با خودم مواجه شدم و ایستادم رو به روی خودم و به خودم می‌گم اون خودکارو بذار زمین. تو چشمام نگاه کن و بگو از جون این کلمه ها چی می‌خوای. اگه بگم کلمه‌ها منو نجات می‌دن از خودم، کلیشه است و فیلم هندی. اگه بگم می‌خوام بعد از من چیزی از من تو این دنیا بمونه، بلندپروازیه. من نمی‌دونم از جون کلمه‌ها چی می‌خوام. اما یه جا می‌خوندم لازمه‌ی حیات انسان، ارتباط گرفتنه. من بلدم تو نوشته‌هام حرف بزنم. حداقل تو نوشتن بهتر بلدم حرف بزنم. حرف زدنم لازمه‌ی حیاتمه. نوشتن، منو زنده نگه داشته. هرچند کلیشه‌ای باشه هرچند فیلم هندی باشه. می‌نویسم چون باید بنویسم حتی اگه ندونم از جون کلمه‌ها چی می‌خوام. مثل زنده بودن. مثل زندگی کردن. باید زنده بمونم. حتی اگه ندونم چرا. چی شد آخر؟ خودمم نفهمیدم!

توان جنگیدن و فقط جنگیدن

آیین غبارروبی وبلاگ

اینقدر منو دست کم نگیر

تو ,چی ,اگه ,کلمه‌ها ,جون ,حرف ,از جون ,کلمه‌ها چی ,از من ,حتی اگه ,جون کلمه‌ها

مشخصات

تبلیغات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رویای بیت کوین Bitcoin Dream پرسش و پاسخ وردپرس سایت کیم کالا فروشگاه اینترنتی Lotus Water Psychology سایه وارونه داده پردازی نرم افکار اپیکیشن نت مانی net money مرکز تخصصی گچبری و قالبسازی آذین بیوگرافی ابوالفضل بابادی شوراب گروه هنری اولین اکشن سازان جوان اقیانوس طلایی .:: تنفّس صــــبح ::. شین نویسه خبر شهدای مدافع حرم پایکد نقاشی کشیدن درمان مو کبدچرب Sh.S نمونه سوالات استخدامی بانک تجارت (فروردین 1400) رسانه ارزهای دیجیتال و صرافی Coinex مرکز ماساژ در تهران