یکی از مراجعین کلینیک از خوزستان آمده بود. رنگ پریده و دردمند. بعد از عمل جراحی سنگین و نقاهت آزاردهنده.دو کلمه حرف از دردش بیشتر نزده بود که گفت ما جنگ‌زده‌ایم.» همینطور که خودم را درگیر معاینه و کار کرده بودم، تاریخ خانوادگی‌ام را و عور به چشمم کشیده بود. بعد انگار که چیزی قوی‌تر از ماسک و عینک و همه‌ی حصارهای موجود از مغز من به او مخابره شده باشد، پرسید شما هم خوزستانی‌این؟» نفهمیدم در آن ثانیه‌ها سیستم پردازش اطلاعات مغزم مشغول چه کاری بود، که محکم گفتم نه». بعد فکر کردم چه خوب که آدم‌ها دروغ سنج ندارند.

امروز همین مراجع به خاطر درد زیادش حاضر به انجام تمرینات نبود. دایره واژگانش خلاصه شده بود در یک کلمه : نمی‌تونم». گفتم  نمی‌تونم نداریم. می‌تونی.» داشتیم با هم کلنجار می‌رفتیم گاهی قربانش می‌رفتم، گاهی جدی می‌شدم، که یک آن صاف در چشمانش نگاه کردم و گفتم شما جنگ زده نیستین.» گفت چرا هستیم» گفتم نه شما جنگ زده نیستین. جنگجواین. الان هم میتونین این تمرین رو انجام بدین». انگار زل زده بودم توی چشمهای خودم. انگار داشتم بلند بلند با خودم حرف می‌زدم. تعجب کردم که چرا این همه سال چنین حرفی را به اعضای خانواده نزده بودم. تعجب کردم از با صدای بلند گفتنش به او، به خودم.

از کابین که بیرون آمدم در دلم تکرار کردم: نمی‌تونم نداریم. تو جنگجویی»

توان جنگیدن و فقط جنگیدن

آیین غبارروبی وبلاگ

اینقدر منو دست کم نگیر

هم ,انگار ,گفتم ,زده ,حرف ,نزده ,جنگ زده ,زده نیستین ,تعجب کردم ,نیستین » ,گفت چرا

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جهش تولید هکس دانلود - دانلود فیلم جدید, سریال ایرانی و خارجی, دانلود انیمیشن دومینوی زندگی بهترین های نت ...تاریخ مردم خوانسار یه آدم معمولی با یه ذهن شلوغ معیار ترک فیلم آموزش و تألیفات شهید دیالمه بورس